- گزین کردن
- انتخاب کردن، برگزیدن
معنی گزین کردن - جستجوی لغت در جدول جو
- گزین کردن
- انتخاب کردن، برگزیدن
- گزین کردن ((گُ. کَ دَ))
- انتخاب کردن، برگزیدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آماده سواری کردن چارپا را
خیال کردن، حدس زدن
مدفون ساختن، دفن کردن، در خاک کردن
زیور کردن زینت دادن زیور کردن
کنایه از برگزیدن، انتخاب کردن
انتخاب کردن، برگزیدن
تصور کردن، پنداشتن، شک کردن
گرامی کردن، عزیز کردن، ارجمند کردن
باور کردن و بی گمان پذیرفتن، مطمئن شدن
فرستادن کسی به جایی، روانه کردن، گسیل داشتن
در جایی پنهان شدن به قصد از پا در آوردن دشمن یا شکار، کمین آوردن، کمین ساختن، کمین گرفتن
شاشیدن، شاش زدن، گمیزیدن، شاریدن، شاشدن، ادرار کردن، گمیختن، میختن، میزیدن، چامیدن
نواختن برکشیدن گرامی داشتن احترام کردن اعزاز
پنهان شدن بقصد کسی یا چیزی
گریانیدن: ور بخواهی و را دو بوسه زنی او بخندد ترا کند گریان. (امیر ابوالمظفر محتاج چغانی)
سنگین کردن ثقیل کردن، دشوار کردن مشکل کردن، یا گران کردن رکاب. رکاب کشیدن تند راندن مرکب: بر وفق امتثال اشارت رکاب مسارعت گران کرد و عنان مسابقت سبک، تاختن حمله آوردن، سوار شدن، یا گران کردن سر. تکبر ورزیدن، ترشرویی کردن عتاب کردن: خداوند خرمن زیان میکند که بر خوشه چین سر گران میکند. (سعدی) یا گران کردن عنان. دهنه مرکوب را کشیدن: سبک تیغ را بر کشید از نیام عنان را گران کرد و بر گفت نام. یا گران کردن نرخ. بالا بردن قیمت
انتخاب کردن برگزیدن
تصور کردن انگاشتن، پنداشتن توهم کردن: تو گمان کردی که کرد آلودگی در صفا غش کی هلد پالودگی ک (مثنوی)، شک کردن تردید کردن: در هستی خدای گروهی گمان کنند وندر سخاوت تو نکردست کس گمان. (فرخی)
انتخاب کردن برگزیدن: زصد دستان که او را بود در ساز گزیده کرد سی لحن خوش آواز. (نظامی)
آسیب رساندن صدمه وارد آوردن
ناراحتی و درد گونه ای که در پای یا دست بخواب رفته احساس شود: پاهایم گزگز میکند، سوزش داشتن
آسیب رساننده آزار دهنده گزنده: نه از تخم ایرج زمین پاک شد نه زهر گزاینده تریاک شد، مجازات کننده کیفر دهنده: گزاینده هر که جوید بدی (خدا) فزاینده فره ایزدی، موهن زننده: بگفت آن گزاینده پیغام اوی همانا که بد زان سخن کام اوی
جفت شدن نزدیکی کردن: و لوطیان از یکدیگر آویخته باشند همچنانکه سگ از ماده آویزد چون گشنی کنند از یکدیگر باز نتوان شد بدان بشناسند که ایشان لوطیان اند
زیاده روی کردن افراط، اسراف کردن
گریستن اشک ریختن: گیتی برو چو خون سیاوش گریه کرد خون سیاوشان زد و چشمش روان برفت. (بدایع سعدی)
ریخت ساختن ساختن صورتهای مورد نظر نمایشنامه نویس بر روی چهره های هنرپیشگان مانند ریش گذاشتن ایجاد چین و چروک و یا آثار جراحت
فرستادن روانه کردن: و متعوهن و ایشانرا چیزی دهید و تهی گسیل مکنید، مرخص کردن
شاشیدن گمیزیدن گمیختن: با چنین دل چه جای بارانست کابر بر تو گمیز هم نکند. (سنائی)
زیاده کردن، افزودن، زیادت کردن
برینیدن نشاختن تعیین کردن بر قرار کردن، معلوم کردن
کندن گیاهان و علفهای هرزه از مزرعه و باغچه
خرج کردن: (گفت نامه ای از هندوستان بیاورد (انوشروان) آنکه برزویه طبیب ازهندوی بپهلوی گردانیده بود تانام اوزنده شددرمیان جهانیان و پانصد خروار درم هزینه کرد)، انفاق کردن: (وممارزقناهم ینفقون وزانچه ایشان راروزی دادیم هزینه میکنند)